پرنسس کوچولو

مامانی جونی به دیدن شما اومد ند شمال

عزیزم بابایی و مامانی جونی و دایی جون از تهران 9 دی اومدند پیش ما که سه هفته بود ندیده بودیمشون و دلمون تنگ بوذ و میترا جون هم که کلاس داشت مجبور شد فرداش خودش تنها بیاد و جمعه همگی رفیم دو هزار و خیلی خوش گذشت و کلی عکس انداختیم که چند تاش رو می ذارم..بوسسسسس.(سه ماهگی شادن جون)
22 دی 1392

خنده ی با مزه

پرنسس من تو 1 ماهگی وقتی منو شما تهران بودیم خونه  ی مامانی جونی  پدر ام جون از شمال اومد دنبال ما شما هم اینقدر دلت برای بابی پدرام تنگ شده بود که یه خنده ی با صدا کردی . و حالا که سه ماهت هست بعد از یه مدت طولانی جمعه صبح 20 دی که از خواب سر حال بیدار شدی و میخواستیم حاضر شیم سه تایی بریم بیرون سه بار با مزه خندیدی میخواستم بخورمت به خدا.    
22 دی 1392

شادن کوچولو و تایپ کردن

سلام عشقم امروز یکشنبه 22 دی 92 عزیزم من نیم ساعت که لب تاب رو روشن کردم تا برت مطالب جدید  و خاطره ها و شیرین کاری های جدیدت روبنویسم اما شما جلو تر از من سرت تو لب تاب هست و اینو تایپ کردی hcccccccccccccccccccccccccccccccccccccccccfffff در هین این که دستایه کوچولوت رو کیبرد بود تند تند مانیتورو نگاه میکردی. (اینو باباجونت نوشت بعد از امتحان برنامه ریزی منطقه ای)
22 دی 1392

شادن لالا

عزیزم ٥ شنبه بود که پدرام جون دانشگاه بود و منو شما جشن عکاسی گرفتیم.١٩ آذر وقتی دوربین فلش میزنه این طوری تعجب می کنی. ...
5 دی 1392

گرفتن کاغذ ها در 3 ماه و 6 روزگی

عزیزم نمی دونم که کی بر می گردم به خاطر همین چند تا از عکس هاتو الان میذارم.چون تو این هفته دفاع دارم خیلی سرم شلوغ اما همش منو شما به هم وصلیم خیالت راحت عزیم دو روز پیش برای اولین بار کاغذ هایی که از خلاصه پایان نامم دستم بودو داشتم می خوندم رو هی می خواستی بگیری موفق هم شدی منم دادم دستت تا بیشتر با  اون آشنا بشی. 
5 دی 1392

اولین روز ورود به وبلاگ شما

عشقم امشب که ساعت ١٢ است اولین بار برای شما وب درست  کردم تا بدونی چقدر عاشقتم و حالا هم تو بغلمی اگه بذارمت زمین بیدار می شی نفسم . امروز ٣ ماه و ٨ روزت هست برات می نویسم یا تمام عشق تا بزرگ شدی بخونی و با کوچیکیهات بیشتر آشنا شی. شادنم اولین چیزی که ماه اول یاد گرفتی این بود که مثل ما زبونتو در بیاری خیلی بامزس.  
5 دی 1392
1